.......لا لا گل پونه
باز شب رسید......... وای خدای من......... ای خدا خسته شدم...... اینا همش جمله هاییکه شبا مجبورم می کنی بگم.. اون اول اول یعنی اون روزی که بدنیا اومدی شب اش کل بیمارستان و زدی به هم .حالا جای شکرش باقیه که بابایی واسمون اتاق خصوصی گرفته بود والا حتما مارو پرت می کردن بیرون. از همه اتاقا اومده بودن بیرون . یکی دعا می خوند فوت می کرد .یکی مگفت این بچه چشه؟ خلاصه طفلک مامان جون و من مونده بودیم باهات چی کار کنیم؟ هی می بردیمت پرستاری.اونا هم چند قطره سرم قندی می دادن و ساکت ات می کردن. بعد نوبت به خونه رسید.وقتی از بیمارستان اومدیم خونه ...
نویسنده :
مامان رویا
15:18