دنیزدنیز، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

دنیز ماه نی نی مامان و بابا

.......لا لا گل پونه

        باز شب رسید......... وای خدای من......... ای خدا خسته شدم......   اینا همش  جمله هاییکه شبا مجبورم می کنی بگم..   اون اول اول یعنی اون روزی که بدنیا اومدی شب اش کل بیمارستان و زدی به هم .حالا جای شکرش باقیه که بابایی واسمون اتاق خصوصی گرفته بود والا حتما مارو پرت می کردن بیرون. از همه اتاقا اومده بودن بیرون . یکی دعا می خوند فوت می کرد .یکی مگفت این بچه چشه؟ خلاصه طفلک مامان جون و من مونده بودیم باهات چی کار کنیم؟ هی می بردیمت پرستاری.اونا هم چند قطره سرم قندی می دادن و ساکت ات می کردن.     بعد نوبت به خونه رسید.وقتی از بیمارستان اومدیم خونه ...
25 دی 1392

.......تلاش برای راه رفتن

      دخملی ناز مامان از 7 ماهگی آروم آروم خودشو رو زمین می کشیدطوری که کم مونده بود لباسهات پاره بشن.بعد از این خزیدن ها یهو توی 91/9/3 شروع کردی به چهار دست وپا راه رفتن .اونقدرنازراه می رفتی تند و سریع از این ور به اون ور.اگه با هم سن و سالهات مسابقه ی دوی اون چنینی می ذاشتن مطمئن بودم که اول اول می شدی. ماشاالله ماشاالله دخمل زرنگی بودی.....   درست 3 روز مونده به اولین تولدت شروع به راه رفتن کردی.تاتی پاتی راه می رفتی اونقدر بامزه بودی که قند تو دل مامان آب می شد.هی زمین می خوردی وبلند می شدی.همین الانش هم که 19 ماهه شدی وقتی داری راه می ری اصلا جلوی پاتو نگاه نمی کنی.همچین با هیجان می دویی که اگ...
25 دی 1392

..........وقتی از خواب بیدار میشم

        صبح ها معمولا ساعت 9 بیدار میشی . وقتی اون چشای نازت رو باز می کنی این کارها رو میکنی:   1_ اول از همه یه لبخند ناز میشینه روی اون لبای خوشگلت  ( برخلاف اون نی نی هایی که وقتی از خواب بیدار می شن زار زار گریه می کنن.)   2_ بعد مامان  رو از ته دل صداش می کنی  <  لولا ا ا ا ا ا ا ا ا > یعنی رویا   3_ بعد بلافاصله داد می زنی   _  زوبانه  _  یعنی   صبحانه  . وقتی ازت می پرسم چی دوست داری هر دفعه یه منو به مامان میدی:    _ په په  .  پنی  .  گید ده کان   .........  نون  ...
25 دی 1392

........لمس بودنت

        در مکتب تو آموختم: میشه با کوچیکترین وسایل دنیا هم  خوشحال شد و خندید . میشه بعد از صدبار زمین خوردن باز هم بلند شد و برای مدتی که سرپا  بودی برای خودت دست بزنی و بخندی. میشه تو اوج ناراحتی هم خندید. میشه وقتی کسی تو رو ناراحت میکنه  اونو نازش کنی. میشه با وسایل پیش پا افتاده مثل در قابلمه بیشتراز وسایل تجملاتی خوشحال بود. میشه با صبوری به خواسته های خود رسید. میشه مدتی طولانی به تکان برگهای درخت زل زد و با شوق به پرنده های روی درخت نگاه کرد. ............. و همچنین فهمیدم: هر وقت از دورویی، دروغ، نفاق و نقاب بر چهره داشتن خ...
25 دی 1392

............دلنوشته ای برای نفسم

            الان 19 ماه از بدنیا اومدنت میگذره ومن بعد از چندماه تاخیر تونستم این مطلب رو برات  بزارم.  راستش رو بخوای  اون وقت که شروع به نوشتن کردم  اصلا فکرش رو نمیکردم این قدر نوشتن از تو برام  لذت بخش بشه که هر جایی  وتوی هر لحظه ای دنبال این   باشم که از اون لحظه برات یه خاطره بسازم .  فکر نمیکردم وارد دنیایی بشم که پر از  حس های خوبه، پر از با تو بودن در عین حالی که اون لحظه رو پشت سر گذاشتم ولی نوشتنش باعث میشه که دوباره و دوباره خاطره اش برام زنده بشه ولذت ببرم .  فکر نمیکردم وارد یه دنیایی میشم که بیرون اومدن ازش  سخته  ...
25 دی 1392

......تقدیم به بابای گلم

        بايد دختر باشي تا بدانی پدر لطيف‌ترين موجود عالم است...     بايد دختر باشي تا ته دل‌ات قرص باشد که هيچ‌وقت       جای دست پدر روی صورت‌ات نخواهد افتاد مگر به نوازش!       بايد پدر باشي تا بداني دختر عزيزترين موجود عالم است...       تا پدر نباشی نمی توانی درک کني دختر داشتن افتخار پدر است!!!       بايد دخترِ پدر باشی تا احساس غرور کني...     بايد پدر- دختر باشيد تا بدانيد چه شگفتی هايی دارد اين عالم!     چه عزيز است اخم تلخ پدر و...
25 دی 1392

......السلام علیک یا ابا عبدا

  قیامت بی حسین غوغا ندارد ، شفاعت بی حسین معنا ندارد ، حسینی باش که در محشر نگویند : چرا پرونده ات امضا ندارد؟                                                       معبودم! متبرکم گردان به نامت متبلورم گردان به عبادتت متذکرم گردان به ذکرت مرحمتم گردان به رحمت      محرم 91  -  6 ماهگی دنیز ...
25 دی 1392